محمدمحمد، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 22 روز سن داره

عشق خاله مریم

آمدن دایی به خانه

1390/6/29 13:19
نویسنده : شیما ومریم
239 بازدید
اشتراک گذاری

خدا را شکر امروز بعد از ١٠ روز در بیمارستان بودن دایی علی دکتر اجازه مرخصی داده

خدا را شکر امیدوارم همه بیمار ها خوب بشوند و به آغوش خانواده ها شان بیاین

من امروز تصمیم گرفتم برای ادامه تحصیلم فکر کنم چه راهی بهتر حوصله کارم را هم ندارم

دوست ندارم تو محیطی کار کنم که همه برای هم میزنن

همشون دنبال ویزا هستند خدا را شکر که حسادت تو دلم راهی نداره اما با زیر آب زدن و ...

همه هم حقوق بیشتر هم امتیازات بیشتر دارن

به خدا گفتم راه من باز کنه امیدوارم بهترین بشه محمد جان دیشب به قول تو پیزا خوردیم تو اولین باری بود که این کلمه را گفتی و گفتی به جان من پیزا بخورین کلی خندیدیم

کلی سس گوجه فرنگی به سیب زمینی زدی خوش مزه بود

قول دادم امروز تخم مرغ شانسی برات بخرم

چند روز دیگه ام عروسی شایسته است اما خیلی دلم از دنیا گرفته

آن دختر شیطون کمی خسته است.راستی جواب امتحان ها هم آمد شاگرد ممتاز شدم انتخاب واحد ترم مهر90 انجام دادم

89/06/29

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)